بنام خدا

نظامي زن انگليسي كه پس از بازگشت از ماموريت خود در عراق،
فرزندش را در آغوش مي فشارد.
گريه كن كه تاج زن بودن از سرت افتاده...
گريه كن كه هيچ لذتي به پاي مادري نمي رسد و تو را محروم كرده اند، ذائقه ات را خراب كرده اند...
اما
من چند حرف ديگر با تو دارم سرباز...
تو مادري، حق داري بچه ات را دوست داشته باشي... حق داري برايش دلتنگ شوي...
سوالي از تو دارم :
اين كودك را مي شناسي؟
مي بيني پدرش با چشمان بسته، چگونه صورتش را لمس ميكند؟
مي بيني چگونه كفشهايش را درآورده تا در آغوش پدر، گم شود ؟
اين دختر را چطور؟
حتماً او را ديده اي...
در كوچه پس كوچه هاي بصره... پاي برهنه مي دويد و خنده كودكانه اي بر لب داشت...
اين پدر را ميشناسي؟
يادت هست؟ همين چند شب قبل، خانه شان را بمباران كرديد.
اين را چطور؟
اين اما مال افغانستان است.
شاهكار قديمي تر شما.
اما مگر زخم اين پدر كهنه مي شود؟
اين هم كادوي يكي دوسال قبل توست براي كوكان افغان.........
از اين دست اگر بخواهم برايت بياورم، بسيارست...
سردشت خودمان، شلمچه ، قانا... صبرا و شتيلا... و ....
............ ...
............ ...
............ ...
گريه كن سرباز
گريه كن سرباز
منبع:http://aajjaabb.blogfa.com